یادتـــــ سخته برام
تجسم یـاد تـو در مـ ـن...
آغـ ـاز دلتنگی است!
در سکوتـ ـی شیرین
دیده بـه آسمان دوختـه ام...
این یـادهای گـاه وبیگـاه تـ ـ ـو
از جانـ ـم چـ ـه میخواهنـد!!
ایـن دردهـ ـایی کـه تیـ ـر میکشـد...
از یـادآوری حـرفهای پـر کنایـ ـه ی تو
در قلـب خستـه از تپیـدنـ ـم
از جانـم چـ ـه میخـواهند؟!
اما تو ای خاطـره تلخ...
در یـاد من بمـان
بـا همه درد آلـودگیت
دوستــت دارم